از همین الان غم آخر ماه لحظه ها رو به هم میریزه...

حیف...حیف ک نمیفهمیم و قدر نمیدونیم؛ مثل همیشه.

یک روزش گذشت...

وَالْعَصْرِ،إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ.


عمه افطار به خرما میکرد

رطب حاصل بین الحرمین

جرعه ای آب به گریه میگفت:

"به فدای لب عطشان حسین"

سفره ای ساده؛غم و بد حالی

گریه عمه و بد احوالی

سر افطار همیشه میگفت:

"جای داداش حسینمـــ خالیــــــــــــ"


پ.ن: تا مهار نفس نباشه طاعت معنایی نمیده.

پ.ن:سر سفره های افطار التماس دعا...