ـــقـافلـهـــــ

پخش و پلا نگاری مـــــــــــــــن

۲ مطلب با موضوع «ای تشنه لب» ثبت شده است

ح سین یاء نون

 


مادرت گفت بنیّ دل ما ریخت بهم

بردن نام تو غوغاست اباعبدالله...
۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۵ ۱۰ نظر
رضا تائب

حسرت کربلا...

و رضا مینویسد به روایت قلم...

صبح از خواب پاشدم یه نگاه به گوشی چند تا "میسد کال"، "حماسه حسینی" که شب تا نیمه های شب میخوندمش نیمه باز و منم خسته خسته.

خواستم برنامه حرمم رو کنسل کنم با 2 -3 نفری قرار هم داشتم دیگه توفیق اجباری بود.

کیفمو بستم و رفتم سر 4راه.اتوبوس اومد و سوار شدم. نزدیک حرم مجبور شد مسیر رو عوض کنه مسیر ها بسته بود.نهایتا هم از میدون شهدا جلوتر نرفت و مجبور شدم میدون شهدا تا باب الجواد رو با موتور برم.

با یکی از رفقا بودیم تا نماز ظهر بعدش هم کتابخونه گوهرشاد و درس و بحث.

صدای عزاداری میومد و دلم پر میکشید برم تو دسته ها.هیئت خودمونم چنتا کوچه پایینتر بود اما نرفتم.

کتابخونه بودم که یه بنده خدایی تلفن کردن و اتفاقا حرم بودن و به واسطه زنگ ایشون جرقه ای تو ذهنم زده شد...

حوالی ساعت 5 بود رفتم آسایشگاه خدام یه عصرونه ای هم اونجا زدیم و نماز شب رو هم اونجا بودیم و مجدد کتابخونه...

خلاصه تا شب ساعت 7/30 کتابخونه و کسب علم و....

شب دیگه دل زدم به دریا و رفتم رواق و سینه زنی و زیارت اربعین و خلاصه یه کمی زیارت کردیم باخودم گفتم اینو باش نگاش کن اومده تا حرم و نتونست مث بچه آدم عزاداری کنه اما باز به خودم گفتم همینکه یک روز تو حرم باشی و از هوای اونجا نفس بکشی خودش نعمتیه.

خلاصه اینکه بد نبود یه تصمیم بزرگی رو هم گرفتم انشاالله امام رضا خودش کمکم کنه.



۰۲ دی ۹۲ ، ۲۲:۵۵ ۳ نظر
رضا تائب