ـــقـافلـهـــــ

پخش و پلا نگاری مـــــــــــــــن

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

مدیران فرهنگی یا مدیران فرنگی!

عاقبت رسم نوشتن یاد نگرفتم!

عده ای هم از راه نرسیده یکهو میشوند مدیر فرهنگی؛ البته در همین حد باقی میماند و العیاذ باالله اگر کار فرهنگی بکنند.

مدیونید اگر ذره ای فکر کنید به شخص خاصی اشاره می کنم.

حالا این مدیر امور فرهنگی که دوران انقلاب و جنگ رو معلوم نیست کجا گذرانده و... به کنار؛ گیریم ما قبول کنیم ازشون که مسئولشون فرمودن شما همین نامه هایی که هست رو بنویسید و وظیفه شما این هست. نیست ایشون داخل یک مجموعه کاملا مرتبط با دفاع مقدس مثلا آستان قدس مشغول بودن حتی نامه نگاری شونم به رزمنده ها کمک میکرده و حرف اون مسئولشون از حرف ولی مسلمین واجب تر بوده.

القصه اینکه زیر لحاف بودن شون رو در دوران انقلاب و جنگ و... قبول کردیم.

حالا اینکه میرماین عده ای مثل انجمن حجتیه فرقه انحرافی نیستن و مثل ما شیعه 12 امامی هستن و فقط یک ولایت فقیه رو باهاش مشکل دارن و حتی ممکنه با شخص آقای خمینی مشکل داشته باشن؛ رو کجای دلمون بزاریم!

همه اینها به کنار اینکه تا که تعداد میره بالا ایشون میفرماین سر سفره ولایت بزرگ شدن و بسیجی هستن رو کجای دلمون بزاریم!

یکی نیست بگه آقای حجت الاسلام حواست هست یانه!؟



پ.ن: محضر همیشونی که بالا عرض کردم بودیم گفتیم نمایشگاه پوستر داریم با موضوع فرقه های انحرافی انجمن حجتیه و بهاییت، نمیدونم ایشون چ سنمی با انجمن حجتیه داشتن که برافروخیدن و بحث و بالا و پایین!!!


۳۰ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر
رضا تائب

با فقر میسازیم اما با ذلت هرگز!

به روایت راوی(آقای پیراسته)...

1-والفجر 8 بود و وقتی بچه ها از اروند داشتن رد میشدن،دشمن یک تیرتراش رو سطح آب زد.
یکی یک گلوله خورده بود تو گلوش و همینجور که داشت پرپر میشد و جون میداد گلوش"خِس خِس"هم میکرد.
برای اینکه از صدای اون رزمنده مکان لو نره فرمانده اشاره میکنه یک نفر اونو ببره زیر آب که صداش باعث نشه بقیه جاشون لو بره.
برادر بزرگتر همون رزمنده با دستای خودش برادرشو میکنه زیر آب(همون برادری که لحظاتی قبل تیر خورده تو گلوش) و تا جون میده وشهید میشه.
(شاید اصلا نفهمید چقدر سخته اما من که برادر دارم میفهمم چقـــــــــــــــــــــــــــدر براش سخت بوده همچین کاری با برادرش،اما لازم بود از من بگذره و به ما برسه)

2-به عکاس گفتم بیاد ازم عکس بندازه، اود داشت میگفت چطور واستم و همین کارا که یکدفه چشمام هیچ جا رو ندید.
وبعد از کمی دیدم یه چیزی داره عجیب شونا ام رو فشار میده که دیدم همون جوون عکاس 18 ساله هست که سر نداره و عصبهای دستش قفل شده بودن.بهد از کمی دستش شل شد و افتاد.



از این دسته اتفاقا کم نبودن و نیستن.
کم نیستن کسایی که جونشونو میذارن برای این مرز و بوم اونوقت یکنفر خیلی خوش و خرم بلند میشه میره و به حساب خودشون با فتح الفتوح برمیگرده!!!!!
خیلی دلم پره از دور و برم اما...
پ.ن: بصیرت ینی اینکه بدونیم این شعار"بسیجی واقعی همت بود و باکری" از کجا اومده و کی گفته و کجا ازش استفاده میشه.اونوقت رئیس محترم جمهور میاد تاییدش میکنه.




۱۷ آذر ۹۲ ، ۲۲:۲۰ ۰ نظر
رضا تائب