ـــقـافلـهـــــ

پخش و پلا نگاری مـــــــــــــــن

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشورا» ثبت شده است

در روز عاشورا سوت میزنند و کف می زنند!

آیا خداوند عادل است؛ که مردم سال 61 هجری را با امتحانی به نام عاشورا بیازماید و مردم سال 88 را با نماز و روزه و هر چیز دیگر یا حتی امتحانی در سطح همان عاشورا با همان شرایط؟

قطع به یقین نخواهد بود، چرا که درک مردم نسبت به آن سال رشد کرده و صد البته امتحان تکراری شده است.

حال این سوال پیش خواهد آمد که پس امتحان ما چیست؟

و اما جواب اینکه امتحان ما سخت تر و پیچیده تر خواهد بود، اما با نگاهی به واقعه عاشورا می فهمیم که باید شمر زمان را پیدا کنیم، عمر سعد را هم.

شمر سال 61 هجری با تمام نحسی و زشتی کردار به اسم اسلام و نظام اسلامی و جهاد فی سبیل الله به جنگ با امام حاضر رفت و به قتل رساندش و با همین ظاهرسازی مردم را به میدان کربلا کشاند.

بگذاریم و بگذریم...

و اما مردم سال 88 هم باید امتحان می شدند و شدند.

و آیا به نظر شما آنهایی که در روز عاشورا به پرچم و عزاداران امام حسین(ع) رحم نکردند اگر امامشان حاضر بود به او رحم می کردند؟؟؟

و در اینجا دو موضع مطرح است که این منافقان به نظام اسلامی که به حرمت و بیرق مشکی عزای امام حسین (ع) رحم نکردند؛

یا کرده خود نظام بود که از آن به "خودزنی" تعبیر می شود و یا اینکه این منافقان و حرمت شکنان هیچ ارتباطی با "میر حسین موسوی" نداشته و ندارند.

اما این دو گزاره و موضع به راحتی توسط یکی از سران فتنه تعیین جهت شده و روشن می شود، آنجا که "میرحسین موسوی" می گوید:"شاهد مردم خداجوی بودیم" و جای هیچگونه ابهامی نمی گذارد که این دو گزاره مردود و نهایتا حرمت شکنان عاشورا همان هواداران و سینه چاکان "میرحسین موسوی" بوده اند.

 و چه زیبا دید این روزها را پیر جماران که فرمود:"سوت می زدند و کف می زدند آن هم روز عاشورا"


۰۹ دی ۹۳ ، ۱۰:۲۴ ۰ نظر
رضا تائب

سَلامُُ علی شام کَرَمزِ الصُمود...

سلام بر شام؛پیشانی مقاومت...



ما زیاد شنیده ایم ک نهضت عاشورا مدیون زینب کبری(س) هست که هست.و نهضت با وجود مبارک ایشون جانی تازه گرفت.

ولی کمتر و یا اصلا نشنیده ایم ک نهضت ظهور بقیه الله هم از شام و مقام زینب کبری(س) نشات میگیره.


پ.ن: لِنُخَلِصَ مَقامَ اُ ختِکَ زِینَبِ الکُبری سَلامُ الله عَلَیها...

۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۵ ۱۴ نظر
رضا تائب

حسرت کربلا...

و رضا مینویسد به روایت قلم...

صبح از خواب پاشدم یه نگاه به گوشی چند تا "میسد کال"، "حماسه حسینی" که شب تا نیمه های شب میخوندمش نیمه باز و منم خسته خسته.

خواستم برنامه حرمم رو کنسل کنم با 2 -3 نفری قرار هم داشتم دیگه توفیق اجباری بود.

کیفمو بستم و رفتم سر 4راه.اتوبوس اومد و سوار شدم. نزدیک حرم مجبور شد مسیر رو عوض کنه مسیر ها بسته بود.نهایتا هم از میدون شهدا جلوتر نرفت و مجبور شدم میدون شهدا تا باب الجواد رو با موتور برم.

با یکی از رفقا بودیم تا نماز ظهر بعدش هم کتابخونه گوهرشاد و درس و بحث.

صدای عزاداری میومد و دلم پر میکشید برم تو دسته ها.هیئت خودمونم چنتا کوچه پایینتر بود اما نرفتم.

کتابخونه بودم که یه بنده خدایی تلفن کردن و اتفاقا حرم بودن و به واسطه زنگ ایشون جرقه ای تو ذهنم زده شد...

حوالی ساعت 5 بود رفتم آسایشگاه خدام یه عصرونه ای هم اونجا زدیم و نماز شب رو هم اونجا بودیم و مجدد کتابخونه...

خلاصه تا شب ساعت 7/30 کتابخونه و کسب علم و....

شب دیگه دل زدم به دریا و رفتم رواق و سینه زنی و زیارت اربعین و خلاصه یه کمی زیارت کردیم باخودم گفتم اینو باش نگاش کن اومده تا حرم و نتونست مث بچه آدم عزاداری کنه اما باز به خودم گفتم همینکه یک روز تو حرم باشی و از هوای اونجا نفس بکشی خودش نعمتیه.

خلاصه اینکه بد نبود یه تصمیم بزرگی رو هم گرفتم انشاالله امام رضا خودش کمکم کنه.



۰۲ دی ۹۲ ، ۲۲:۵۵ ۳ نظر
رضا تائب