ـــقـافلـهـــــ

پخش و پلا نگاری مـــــــــــــــن

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

حسرت کربلا...

و رضا مینویسد به روایت قلم...

صبح از خواب پاشدم یه نگاه به گوشی چند تا "میسد کال"، "حماسه حسینی" که شب تا نیمه های شب میخوندمش نیمه باز و منم خسته خسته.

خواستم برنامه حرمم رو کنسل کنم با 2 -3 نفری قرار هم داشتم دیگه توفیق اجباری بود.

کیفمو بستم و رفتم سر 4راه.اتوبوس اومد و سوار شدم. نزدیک حرم مجبور شد مسیر رو عوض کنه مسیر ها بسته بود.نهایتا هم از میدون شهدا جلوتر نرفت و مجبور شدم میدون شهدا تا باب الجواد رو با موتور برم.

با یکی از رفقا بودیم تا نماز ظهر بعدش هم کتابخونه گوهرشاد و درس و بحث.

صدای عزاداری میومد و دلم پر میکشید برم تو دسته ها.هیئت خودمونم چنتا کوچه پایینتر بود اما نرفتم.

کتابخونه بودم که یه بنده خدایی تلفن کردن و اتفاقا حرم بودن و به واسطه زنگ ایشون جرقه ای تو ذهنم زده شد...

حوالی ساعت 5 بود رفتم آسایشگاه خدام یه عصرونه ای هم اونجا زدیم و نماز شب رو هم اونجا بودیم و مجدد کتابخونه...

خلاصه تا شب ساعت 7/30 کتابخونه و کسب علم و....

شب دیگه دل زدم به دریا و رفتم رواق و سینه زنی و زیارت اربعین و خلاصه یه کمی زیارت کردیم باخودم گفتم اینو باش نگاش کن اومده تا حرم و نتونست مث بچه آدم عزاداری کنه اما باز به خودم گفتم همینکه یک روز تو حرم باشی و از هوای اونجا نفس بکشی خودش نعمتیه.

خلاصه اینکه بد نبود یه تصمیم بزرگی رو هم گرفتم انشاالله امام رضا خودش کمکم کنه.



۰۲ دی ۹۲ ، ۲۲:۵۵ ۳ نظر
رضا تائب

محرم...

محرم مثل آفتاب میمونه.
همین که میاد همه ازش استفاده میکنن.
همین که به خونه همه میتابه همه گرم میشن،البته هر کسی به میزانی!
یکی تمام در و پنجره ها رو باز میکنه و خونه اش رو با آفتاب محرم گرم میکنه، یکی هم درو پنجره ها رو میبنده اما باز هم زیر آفتاب محرمه.
بیاین این مدت در و پنجره قلبمونو باز کنیم حسابی با محرم گرم شیم...


۱۱ آبان ۹۲ ، ۱۷:۰۰ ۳ نظر
رضا تائب